پس از فوت حاج شیخ محمدحسن "صاحب جواهر"، مردم به مرحوم شیخ انصاری مراجعه کردند و از او رساله عملیه میخواستند. شیخ انصاری فرمود: سعید العلماء مازندرانی که در بابل زندگی میکند از من، اعلم است و با بودن او، من رساله عملیه در اختیار مردم نمیگذارم. به همین جهت، خود شیخ انصاری نامهای به سعیدالعلماء نوشته و از او خواستند که به نجف مشرف شود و زعامت حوزه علمیه تشیع را بر عهده بگیرد.
سعیدالعلماء، در جواب نامه شیخ انصاری نوشت: درست است که من وقتی در نجف بودم و با شما مباحثه میکردم، از شما در فقه قویتر بودم، ولی چون مدتهاست که در بابل زندگی میکنم و جلسه بحثی ندارم تارک شدهام، و شما را از خود اعلم میدانم؛ لذا باید مرجعیت را خود شما قبول فرمائید. شیخ انصاری در عین حال فرمود: من یقین به لیاقت خود برای این مقام ندارم، لذا اگر مولایم حضرت ولی عصر(ع) به من اجازه اجتهاد بدهند و مرا برای این مقام، تعیین کنند، من آن را قبول خواهم کرد!
روزی معظم له در مجلس درس نشسته بود و شاگردان هم اطرافش نشسته بودند، دیدند شخصی که آثار عظمت و جلال از قیافهاش ظاهر است، وارد شد، به شیخ انصاری رو کرد و فرمود: نظر شما درباره زنی که شوهرش مسخ شده باشد چیست؟ (به خاطر این که مسخ در این امت، وجود ندارد این مساله، در هیچ کتابی عنوان نشده است!) لذا شیخ انصاری عرض کرد: چون در کتابها این بحث عنوان نشده، من هم نمیتوانم جواب عرض کنم. فرمود: حالا به فرض یک چنین کاری انجام شد و مردی مسخ گردید، زنش باید چه کند؟!
شیخ انصاری عرض کرد: به نظر من اگر مرد به صورت حیوانات مسخ شده باشد، زن باید عدّه طلاق بگیرد و بعد شوهر کند، چون مرد زنده است و روح دارد، ولی اگر شوهر به صورت جماد در آمده باشد، باید زن، عده وفات بگیرد، زیرا مرد، به صورت مرده در آمده است.
آن آقا سه مرتبه فرمود: «انت المجتهد! انت المجتهد! انت المجتهد!» یعنی تو مجتهدی. و پس از این کلام، آن آقا برخاست و از جلسه درس بیرون رفت.
شیخ انصاری میدانست که او حضرت ولی عصر(ع) است و به او اجازه اجتهاد دادهاند، لذا فوراً به شاگردان فرمود: این آقا را دریابید. شاگردان برخاستند و هر چه گشتند، کسی را ندیدند. لذا شیخ انصاری بعد از این جریان، حاضر شد که رساله عملیهاش را به مردم بدهد تا از او تقلید کنند.
آفتاب فقاهت، ص20.- ملاقات با امام زمان، ج 1، ص 285، به نقل از کتاب گنجینه دانشمندان، ج8 و باز به نقل از تبیان